گاهی انقدر درگیر روزمره های زندگی می شویم  یک دفعه به خودمان می آییم میبینیم این من جدید را نمی شناسیم. با خودمان محاسبه می کنیم چه مدت است از ته  دل نخندیدیم؟! چند وقت است یک دل سیر به شریک زندگی و  اعضای خانواده مان نگاه نکردیم؟! آخرین باری که با فرزندانمان بدون استرس نامرتبی خانه بازی یا وقت گذرانی کردیم کی بود؟!
چطور انقدر درگیر شدیم؟ اصلا درگیر چی شدیم؟ 
بگذارید من برایتان واضح تر بگویم؛ درگیر این که گوشت و مرغ چقدر گران شده و چقدر در فریزر داریم(!) اینکه امروز ناهار را آماده کنیم خیارمان تمام می شود و برای شام سالادمان خیار ندارد(!) به اینکه فرزندمان باید در مدرسه رتبه خوبی بگیرد تا جلوی مامان فلان بچه سینه مان را جلو دهیم و بگوییم بلاخره فرقی بین کودک باهوش با دیگران هست(!) جان بکنیم(البته دور از جونتان) با سختی و کلی صرفه جویی و تحت فشار قرار گرفتن پول پس انداز کنیم که مثلا برای مهمانی شب یلدا خانه اقوام فلان لباس را بپوشیم تا چشم حسود بترکد(!)
حیف از ما نیست؟! حیف از جوانی و طراوت و نشاطمان نیست؟! حیف از جوانی و روان مرد زندگیمان  نیست که چطور درگیر چرخه های خشم و استرس می شود تا بهترین ها را برای خانواده اش فراهم کند؟! حیف از شور و نشاط و ذوق و شوق فرزندانمان نیست که اینگونه هدر می رود؟!
چطور به اینجا رسیدیم که انقدر ظاهرگرا شدیم؟ همه زندگیمان شده شو و نمایش؛ چرا؟
اگر دختر اقدس خانم خانه ای 100 متری داشته باشد و دختر شمسی خانم مستاجر باشد چه فرقی در زندگی من دارد؟! گاها آدم هایی که ما خودمان را می کشیم که لباسمان کورشان کند حتی به ما نگاه هم نمی کنند.
در کتاب 7 عادت مردمان موثر یک تمرینی دارد که می گوید پیش خودتان روز ترحیمتان را تصور کنید. چه می شود؟ نزدیکانتان شما را به چه صورت بیاد می آورند؟
شاید به نظرتان تمرین مسخره و یا ترسناکی باشد اما موثر است.اینکه می گوییم نزدیکان هم ثابت میکند که حتی نصف افرادی که خودتان را برای جلب نظرشان به سختی می اندازید هم مطلع دور از جان مرگتان نمی شوند .درصدی هم که مطلع می شوند نهایتا یک پیام تسلیت برای خانواده تان بفرستند. درصدی هم که بیاییند به مراسم ترحیمتان بخشی از ذهنشان درگیر این است که غذا چی سرو میشود. این یک واقعیت محض است باور کنید.
پس برایتان چه می ماند نزدیکانتان که از نبود شما غمگین هستند. 
وقتی این حقایق را باور کنید واقعا دیگر حرف اقدس خانم و شمسی خانم برایتان اهمیتی نخواهد داشت تنها خوشحالی و راحتی خود و عزیزانتان برایتان مهم می شود و کم کم این جسارت را بدست می آورید که افراد سمی زندگیتان را حذف کنید هر چند که خیلی زودتر خود به خود حذف می شوند.
افراد سمی که حذف شوند و فکر دیگران که اهمیت خودش را از دست بدهد شما می مانید و یک ذهن آزاد. خوب حالا می توانید اهداف فردی و اهداف خانوادگی برای خودتان مشخص کنید. اهداف فردی که مربوط به خودتان هست و شخصی می توانید برنامه ریزی اش بکنید. می ماند اهداف خانوادگی که ابتداعا دو پایه دارد. شما و شریک زندگیتان.
از کی و از کجا این باورمان شد که همه وظایف بر عهده مرد خانه است و زن فقط وظیفه فرزندآوری و آشپزی دارد؟ چه کسی به ما گفت فقط از مردت درخواست کن و اون موظف به تامین است؟! چرا ما راحت این عقاید را قبول کردیم؟!
 شخصا از ترم دوم دانشگاه هم درس خواندم و هم کار کردم تا زمانی که ازدواج کردم وقتی ازدواج کردم تمام افراد بزرگسال فامیل درجه دو که همسن و سال مادرم بودند به من مجدانه توصیه می کردند که دیگه سرکار نرو حالا که ازدواج کردی وظیفه شوهر است که تمام مخارج را تامین کند. به حکم ادب زیاد با ایشان بحث نمی کردم اما این موضوع را هم هیچ وقت قبول نکردم.
اگر ما کسی را به عنوان شریک زندگی انتخاب می کنیم پس واقعا باید شریک هم باشیم. این صحبت من مبنی بر این نیست که اصرار داشته باشم زنان هم همپا مردشان در بیرون از خانه کار کنند. این موضوع کاملا شخصی است و به شرایط هر فرد بستگی دارد. بحث من دیدگاه است. اگر دیدگاهمان را درست کنیم کمی شرایط را می سنجیم سعی می کنیم با مدارا رفتار کنیم و فشار های بی جهت را کم می کنیم.
 مثلا شما میدانید حقوق دریافتی همسرتان در ماه 5 میلیون تومان است و خوشبختانه شما مستاجر نیستید که اجاره منزل دهید و فلان مقدار باید آماده کنید برای خرید فلان وسیله جدید برای خانه پس شما می آیید برنامه ریزی می کنید وخرج هایتان را مدیریت میکنید تا بتوانید آن وسیله را مثلا در 6 ماه آینده خریداری کنید. این یک دیدگاه است
دیدگاه بعدی:
شما در خانه راه می روید بد و بیراه می گویید به مردی که فکر می کنید تنبل است و بی عرضه  و تمام پول ماه را خرج می کنید و برای خرید وسیله هم معتقدید که وظیفه مرد است که تامین کند حالا چشمش کرو.
فکر می کنم حالا کاملا متوجه کلام من شده اید. حرف من حرف همدلی است حرف درک اوضاع و مسایل است. همین!
خانم خانه، آفتاب زندگی بخش؛
 نگذار هر بی کسی که از راه می رسد چیزهای بی ارزش و عقده های روانی خود را در وجود تو بریزد انقدر خود رو درگیر مسایل خوب و مثبت کن که جایگاهی برای پلیدی و زشتی در وجودت نماند.
وقتی خوب فکر کنیم میبینیم خیلی از مسایل را مانند طوطی فقط تکرار می کنیم حتی خودمان هم به آن اعتقاد نداریم. خودمان را می خواهیم راحت کنیم که می گوییم حتما قدیمیا یه چیزی می دونستن که اینو گفتن. شک نکن که قدیمی ها یک چیزی می دانستند که بعضی توصیه ها را کردند اما زمانه تغییر کرده بعضی از نسخه ها را نمی شود الان اجرا کرد. تصور کن الان خدایی نکرده سر شما درد می کند در قدیم مثلا مصر باستان در این مواقع جمجمه فرد باز می شد تا شیطان از سرش در بیاید و بیمار بیچاره 3 روز زمان داشت که یا خوب شود یا بمیرد که اغلب در این بازه زمانی میمردند حالا می شود این راهکار را امروز اجرا کرد؟ می شود الان با قوانین قاجار مملکت را اداره کرد. عزیزم در حال حاضر حتی نمی شود لباس های 100 سال پیش را پوشید چه برسد به این که افکار و رفتار آن موقع را از خود بروز دهیم.
اگر فکر کنیم خیلی از رفتارهای ما تحت تاثیر همین افکاری است که معلوم نیست از کجا آمده. مثلا یک چیز خیلی خیلی پیش پا افتاده و خنده دار. چه شد که در مخیلاتمان جای گرفت که برای تفریح وقتی به طبیعت می رویم حتما باید کباب آماده کنیم (!) قبل از مطرح شدن جوجه کباب مگر چه می خوردیم. من شخصا موافق اینطور گردش رفتن نیستم چون مامان و بابای خانواده کاملا درگیر آماده کردن غذا می شوند چه عیبی دارد از هر غذایی که دوست داریم یک ساندویجی درست کنیم به گردش برویم و کل خانواده با هم سرگرم شوند. چه می شود که یکی دو ساعتی باهم بازی کنیم بدون دغدغه. این را ولش کنید که برای گردش حتما باید برید به فلان بوستان و فلان مکان خارج از شهر نه هرجا که راحتید و مکان مناسبی برای وقت گذرانی خانوادگیست.
حرف من این است که استانداردهای خودتان را داشته باشید نگذارید که دیگران برایتان حد و حدود تعیین کنند همین.
« اگر شما برای خودتان برنامه و قانون نداشته باشید دیگران برای شما قانون تعیین می کنند»
شاد و سلامت باشید.